آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

سفرنامه (2)

در ادامه سفر از ایذه اومدی گچساران خونه خاله افسانه   خونه خاله افسانه راه براه عمو شهرام مهربون میبوسیدی و میگفتی دوست دارم.   یه روز هم با عمو شهرام رفتی مغازه و به قول خودت شرکت عمو شهرام.   خونه رویا جون دوست خاله افسانه رفتی و زهرا جون واست لاک رنگی رنگی زد.   خونه افسانه جون دوست خاله افسانه رفتی که میگفتی خونه خاله افسانه خوشگله رفتم.   همزمان با اومدنت به گچساران دایی مهدی رفت سرکار. یه شب اومدم خونه خاله افسانه که شما ببینم. گفتی من میخوام بیام خونه تون. ودر جواب یاسی جون که میگفت بذار دایی مهدی بیاد اونجا تنهایی حوصله ت سر میره. اصرار داشتی که نه حوصله م سر نمیره ...
16 بهمن 1394

سفرنامه (1)

اندر احوالات سفر تنهایی ایاتای به دیار مادری... آیاتای جون گل دختر سه شنبه 8 آذر با دایی مهدی از کیش اومد شیراز. یک روز با هم شیراز موندیم خونه خاله مهتاب همون لحظات اول با فرنوش دخترخاله مامان خوب ارتباط برقرار کردی و با هم شروع به رنگ آمیزی کردید. در ادامه تعدادی از دیالوگها و افاضات گل دختر مینویسم   فرنوش جون پرسید خوب آیاتای خانم اومدی کجا میخوای بری و خونه کیا؟ بعد از دادن توضیحات که کجا میخوای بری طی سفرت. گفتی البته اول اومدم اینجا بمونم.... آره میدونم عزیزم منظورم اینه که بعد از خونه ما برنامه ت چیه؟ فرنوش گفت وای شرمندم کرد   دایی مهدی: آیاتای میخوای آیپدتو بیار بازی کن آیاتای : ب...
15 بهمن 1394
1